سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 
 


ما از نزول باران تمام راه های آسمان را آموخته ایم،نشانی های زمین به کارمان نمی آید...
 

بایگانی| پستچی




 

 

آخرین در
خانه به خانه پیش می آیم و می رسانیم !
خط به خط مینویسم و می کشانیم !
درها را یکی یکی می گشایم و می خوانیم !
اما نه ! انگار اشتباه آمده ام . اینبار کسی به استقبالم نمی آید.و یا شاید دلخورید! نمی خواهید راهم بدهید...
ایستاده ام به احترام ؛ مبادا غافل شوم ؛شما گوشه چشمی به عنایت روانه ام کنید و من دست به سینه نباشم.
سری به آسمان بلند می کنم که آمینی بگویم چشمم به چتر نخل های سایه گستر می افتد که به بار نشسته اند خارک هایشان را؛ جوان و نپخته !
چند روز دیگر همه ی این نپختگی ها پخته می شوند با هوای گرم و باد های سرخ ! می شوند شیرین و دلنشین ؛رطب.
زمان زیادی نمی خواهد تا رطب های خوش رنگ ، تیره شوند و خرمایی!
و اما خرما می ماند و یک سال ! برکت سفره های صاحبان خانه های بادگیر . 
مردم جنوب خوب می دانند خرما بعد از یک سال تلخ می شود و سیاه...
و این سالنامه یادآور خوبیست برای ما و زندگی ما !
آقا !
نکند دست سیاه روزگار ، شیرینی مان را بدزدد؛ تلخ شویم  و رو سیاه! و تا آن موقع شما هنوز نیامده باشید.
آمده ام عید را و روز مرد را ، به شما ؛ مردترین مرد ! تبریک بگویم!
بگویم که هنوز فراموش نکرده ایم آقاییت را و صاحب اختیاریت را !
آمده ام تبریک بگویم . در را ؛ آخرین در را باز نمی کنید؟! 
سه شنبه 87 تیر 25 ساعت 11:1 عصر

   نظرات